توی کلاس ریاضی استاد درس میداد و دانشجو ها باهم حرف میزدند استاد با یه حالتی به دانشجو ها نگاه کرد و جیغ میزد دانشجو ها ساکت شدن و تا دیدن استاد نگاه میکنه به این شکل دراومدن فردای اون روز که یه امتحان در پیش داشتن چیزی نخونده بودن و سر امتحان هر کی به یه شکل در اومده بودند نگاهشون کنید حالا نمره ها داده شد هر کی 10و11و12 گرفته بودن عصر اون روز کلاس موسیقی داشتن این از استادشون اینم از خودشون کلاس تموم شده بود و دختره داشت میرفت که ی دفعه دید یکی کنارشه یه آقای پیر که کمک مییخواد که میگف بیعارم بیکارم کمک کنیدسر حال شم دختره از خنده غش رفته بود همه نگاش میکردن اومدن کنارش و گفتن چی شده چرا اینقد میخندی گف این آقا اومده و میگه بیعارم بیکارم کمکم کنید سر حال شم بقیه هم شروع کردن ب خندیدن
یه دفعه استاد اومد گف چرا اینقد میخندین ؟ گف این آقاه گدا اومده میگه
بیعارم بیکارم کمکم کنید سر حال شم استاد دیگه اینشکلی شده بود ادامه ی داستان با شما بیاید و ادامه رو شما بگید ......
[ پنجشنبه 16 مرداد 1393 ] 3:01 بعد از ظهر ] [ نیایش ]
[ ]